کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

خبر بد......!!

کیان مامان چندروز پیش که من وتو مشغول آماده کردن خودمون واسه رفتن به جشن تولد سه سالگی مهبد کوچولو بودیم یه خبر خیلی بد و ناگهانی همه ی برنامه هامون رو بهم زد و در نهایت یه غم بزرگ تو دلمون جا گذاشت عمو مهدی بابای آرشام کوچولو توی یه تصادف با یکی از دوستای دیگه ی بابایی به رحمت خدا رفتن و خانوادهاشون رو با یه دنیا اشک و حسرت تنها گذاشتن..... با هیچ حرف و کلامی وسعت غم اونها کم نمیشه اما از صمیم قلبم واسشون از خدای بزرگ و مهربون صبر و شکیبایی می خوام.. خدای مهربون! هیچ بچه ای رو بی پدر و هیچ زنی رو بدون همسر و تکیه گاه رها نکن!!! خدای بزرگم تنهایی رو تو سرنوشت هیچ انسانی حک نکن!! آمین!!!!! آنکه میرود ف...
25 خرداد 1393

کیان 18 ماهه ی من !!!!

قهرمان کوچک و مهربان مامان 18 ماهگیت مبارک!!! گل پسرم به خاطر اتفاقات تلخ اخیر بکلی فراموش کرده بودم که امروز باید واسه واکسن 18 ماهگیت به خانه بهداشت بریم... اما حدودای ساعت 10.30از خانه بهداشت باهامون تماس گرفتن و پرسیدن که چرا هنوز پیششون نرفتیم و به این ترتیب من و تو با سرعت نوررررررر خودمون رو اونجا رسوندیم.البته برای اولین بار تنها من وتو..... همیشه بابا مجید یا مامانی اعظم همراهمون بودن اما این دفعه به خاطر فراموشی من مجبور شدیم تنهایی بریم خیلی می ترسیدم اما دل و به دریا زدم ........ وقتی واکسنت رو زدی غش کردی از گریه اما به محض اینکه صدای جیغ یه نی نی دیگه رو شنیدی ساکت شدی و کنجکاوانه بهش نگاه کردی و تمام...
24 خرداد 1393

روزهای خردادی کیان!!!

قند عسل شیرین زبانم!! روزهای خردادی ما در آستانه ی 18 ماهگیت به شیرینی قند و نبات در گذره و چه خوشبختیم ما که فرشته ای چون تو هر روزمون را با روز دیگر متفاوت کرده این روزها معنی وابستگی رو کاملا از رفتارت میشه حس کرد تو بی اندازه به بابا مجید وابسته ای...... چند وقتی میشه که اعتصاب کردی و به هیچ وجه توی صندلی غذات نمیشینیی و پای بابایی صندلی غذاخوریت شده.یه صندلی گرم و نرم و مهربون که همیشه مشتاقه پذیرایی از تو بله گل پسر مامان اینروزا صبحانه ناهار و شامت رو روی پای بابا مجید میخوری و از کارت هم بسیار لذت میبری و این رضایت خاطر از برق توی چشمات کاملا پیداست. هرروز به ساعات اومدن بابا از سرکار که نزدیک میشیم دیگه به...
12 خرداد 1393

هاسکی مهربون!

کیان مامان جمعه ی گذشته من وتو بابایی دل به دریا زدیم و راهی کوه شدیم. اولش خیلی نگران این راهپیمایی سه نفره بودم اما تو با همکاری بی نهایتت کلی به مامان و بابا حال دادی و شرمنده مون کردی که در موردت قضاوت اشتباه کرده بودم کوهنورد کوچولوی من ممنون از اینهمه مهربونی و همکاریت!!! و اینم شیرمرد کوهنوردی که به خودش و ما یه لایک خوشگل داده وقتی داشتیم برمیگشتیم تو راه چندتا دختر و پسر رو دیدیم که یه سگ  هاسکی گنده رو با خودشون آورده بودن کوهنوردی و تو برای اولین بار یه هاپوی واقعی رو از نزدیک دیدی. اولش یکم با تعجب نگاش کردی اما بعد چند ثانیه رفتی به سمتش و باهاش بای بای کردی من و بابایی...
5 خرداد 1393

مرغ عشق!

کیان مامان چندروزی میشه که صاحب یه پرنده ی کوچولو شدی!! یه مرغ عشق سفید کوچولو که بابا مجید واست خریده یه پرنده ی ناز و خوش صدا که وقتی نگاش میکنی عاشقش میشی مبارک باشه مامانی!! واما کیانی که تو اولین برخورد دوست داشت پرندش تو دستش باشه و چنان قفسش رو تکون می داد که بیچاره ازترس دیوونه شده بود و نمی دونست کجا فرار کنه و بابا مجیدی که بعد دیدن این صحنه ها نمی دونست از کدومشون دلجویی کنه از کیانی که عین ابر بهار اشک میریخت تا پرندش تو دستش باشه یا مرغ عشقی که از بس تو قفسش تکون خورده بود تند تند نفس میکشید و داشت از حال میرفت. بلاخره با پا درمیونی من داستان ختم به خیر شد و حالا کیان واسه دیدن مرغ عشقش از دو تا ...
5 خرداد 1393

مامان سیمای وبلاگ زده.....

جوجه جون مامان سیما رو واسه ی این همه روز تاخیر و تنبلی ببخش نمی دونم چرا چند وقتی میشه که اینقدر تنبل شدم و نیومدم به خونت سری بزنم و آپش کنم. به قول خاله مهدیه هراز چند گاهی مامانا وبلاگ زده میشن. روزای گرم بهاری با بارون های گاه و بی گاهش تو خونه ی ما با شادی و انرژی بی پایان تو سپری میشن و هر روزش برای من به یه دنیا عشق و امید مزین میشه.. عشق داشتن تو و امید دیدن روزای آتی و بزرگ شدنت. تجربه  های جدیدت از کوه نوردی و صحرا نوردی و گردش عصرانه توی پارک تا کنجکاویت توی فروشگاه لوازم برقی همسایه مامان بزرگ با اشتیاق غیر قابل وصف.. اول از همه باید بگم که رفیق فابریکت این روزا جاروبرقی خونه ست که تقریبا هرجای...
4 خرداد 1393
1